۱۵
دی
امروز قرار بود با یکی از دوستان بیایم تا خیابان حجاب ، ساعت 4 از خستگی و
شاید هم از فرط آلودگی هوا سرم را گذاشتم روی مبل محلّ کار و به دوستم گفتم من را
5 دقیقه دیگر بیدار کن ! همین که سرم را برداشتم دیدم ساعت 4 و ربع است ! یعنی
کلاس شروع شده است . تا به خود بجونبم 5 دقیقه دیگر هم گذشت . دیگر نمی دانم این
رفیق دیوانه ما با موتورش چگونه مرا 10 دقیقه ای رساند !! فقط می دانم حداقل 2 بار
احتمال تصادف را مویی رد کردیم ! یاد قدیما که با داوود خطر ، رفیق گرمابه و
گلستان ، در خیابان ها و جاده های تِرون ویراژ می دادیم بخیر !!!