عرض تسلیت به محمد صدرا و خانواده محترمش
انّا لله و انّا إلیه راجعون
دوستی می گفت : بچه ها فیلسوفان کوچکی هستند که ما از سؤالاتشان فرار می کنیم !
راستی اگر بچه ای
جلوی ما را بگیرد و بگوید : مرگ یعنی چه ؟ یا فلانی مرده است یعنی چه شده است ؟ به
نظر شما چه جوابی داریم بهش بدیم ؟ من خودم را راحت می کنم و می گویم : نمی دانم .
این نمی دانم را هم آنقدر بلند می گویم (البته داد نمی زنم) تا اعماق وجودم هم به
لرزه بیفتد و بفهمد این ندانستن را .
مرگ آگاهی و مواجه با مرگ برای خودش نعمتی است ! یادش بخیر سال های دور را که سالی یکی دو بار با بعضی رفیقان شفیق می رفتیم غسّالخانه و با دیدن مردگان دل سیر گریه می کردیم ! آنقدر گریه کردن لذّت بخش بود و هست که انگار بارهای صد تُنی را از دوش روحمان برمی داشت و جسممان را چون پری به پرواز با پروانه ها دعوت می کرد .
بعضی ها فکر می کنند از مرگ سخن گفتن یعنی در زندگی را تخته کردن ! امّا اگر نمی خواهید پای صحبت بنده بنشینید خُب من هم سخن نمی گویم ، ولی استاد بهاءالدین خرمشاهی در یکی از شماره های بخارا در یادداشت هایی با عنوان قلم رنجه لطف نموده اند و اندر فواید از مرگ سخن گفتن و به یاد مرگ بودن نوشته اند ، لااقل آن را اگر گیر آوردید حتماً بخوانید .
شاید بتوان گفت : معنای زندگی و زیستن در آگاهی نسبت به مرگ است و این مرگ است که زندگی را در قاموس انسان معنا می بخشد . امّا با تمام این اوصاف مرگ نزدیکان برای انسان سخت است . با خبر شدیم در روزهای پایانی سال 1392 ، پدر بزرگ پدری محمدصدرای عزیز از دنیا رفته اند .
از طرف خودم و بچه های کلاس و والدین محترم بچه ها به محمدصدرا و خانواده محترمشان بالاخص آقا محمدرضای بزرگوار پدر ایشان تسلیت عرض می کنیم و برای آن مرحوم از حضرت حق طلب مغفرت و بخشش می نماییم .
یا علی
- ۹۳/۰۲/۰۱